.
.
.
.
.
کنار تو نشسته ام، میان ما نمانده هیچ حائلی
بریده بندهای غیر
گسسته ام ز بود و هست
تورا نگاه می کنم، تورا که هستی منی.به روی خوب تو نگاه می کنم
و هستی ام، چو پاره پارههای برف
به زیر گرمی نگاه جانفروز تو
به یکدم آب می شود؛
تو مرگ ذره های جسم بی خود مرا نگاه می کنی
ومن به واپسین دم حیات،
تورا نظاره می کنم٬ تورا که هستی منی. .
.
.
.
.